خطاي ناديده گرفتن اثرات بلندمدت
با اين وجود در حال حاضر هيچ دولت مهمي در دنيا وجود ندارد كه سياستهاي اقتصادي آن، اگر تقريبا به طور كامل با پذيرش برخي از اين اوهام و خيالات تعيين نشده باشد، دستكم از آنها اثر نپذيرفته باشد. شايد كوتاهترين و مطمئنترين راه براي دستيابي به دركي مناسب از اقتصاد، تحليل اين گونه خطاها و خاصه بررسي اشتباهي اساسي باشد كه اين خطاها در آن ريشه دارند. اين است فرضي كه در پس اين مقالات و عنوان نسبتا ستيزهجويانه و بلندپروازانه آن قرار دارد.
از اين رو مقالات پيش روي شما عمدتا از جنس شرح و تفسير است و در آن هيچ ادعايي در باب اصالت ايدههاي اصلي بسط داده شده مطرح نميگردد، بلكه تلاش بر آن است كه نشان دهد بسياري از باورهايي كه امروزه نوآوريها و پيشرفتهايي درخشان قلمداد ميشوند، به واقع صرفا صورت جديدي از همان خطاهاي قديمياند و شاهد ديگري هستند بر اين مثل كه آنهايي كه به گذشته بيتوجهي ميكنند، محكوم به تكرار آن خواهند بود. به زعم من، خود متن حاضر متني است گستاخانه «كلاسيك»، «سنتي» و «ارتدوكس». دست كم، اينها صفاتي هستند كه كساني كه سفسطهگريهايشان در اينجا تحليل شده، بدون شك سعي خواهند كرد اين متن را با آن پس بزنند، اما دانشجويي كه هدفش نزديك شدن هر چه بيشتر به حقيقت است، با اين گونه القاب، هراسي به خود راه نميدهد. او تا ابد به دنبال انقلاب و «شروعي تازه» در تفكر اقتصادي نخواهد بود. البته ذهن وي، باورها و عقايد تازه را نيز به همان اندازه ايدههاي قديمي پذيرا خواهد بود، اما آمادگي دست كشيدن از تلاش آشفته يا متظاهرانه براي برخورداري از اصالت و تازگي را هم خواهد داشت. آن گونه كه موريس كوهن خاطر نشان كرده است، «اين خيال كه ميتوانيم ديدگاههاي تمام متفكران پيشين را رد كنيم، يقينا هيچ بنياني باقي نميگذارد تا بر اساس آن اميدوار باشيم كه اثر خود ما ارزشي براي ديگران خواهد داشت.» (خرد و طبيعت، 1931، ص x). از آن رو كه اين كتاب، اثري توضيحي و تفسيري است، در آن، آزادانه و بدون سپاسگزاري مفصل (به جز در پانوشتها و نقلقولهايي نادر) از آراي سايرين بهره جستهام.
وقتي فردي در زمينهاي دست به قلم ميبرد كه بسياري از درخشانترين و ظريفترين ذهنهاي دنيا در آن كار كردهاند، چنين تصميمي گريزناپذير خواهد بود، اما دين من، حداقل به سه نويسنده، چنان آشكار است كه نميتوانم بيآنكه چيزي بگويم، از آن گذر كنم. بزرگترين بدهي من به لحاظ نوع چارچوب تفسيري كه استدلالهاي اين كتاب بر آن بنا شدهاند، به مقاله آن چه ميبينيم و آن چه نميبينيم، نوشته فردريك باستيا بازميگردد كه امروزه تقريبا يك قرن از زمان نگارش آن ميگذرد. در حقيقت ميتوان اثر پيش رو را به مثابه نوسازي، بسط و تعميم رويكردي در نظر گرفت كه در جزوه باستيا به كار گرفته شده است.
دومين فردي كه به او مديونم، فيليپ ويكستيد است، خاصه در فصول مربوط به دستمزدها و فصل پاياني كه خلاصه كتاب در آن آمده است، به نوشته او با عنوان «عرف اقتصاد سياسي» بسيار وامدار هستم. سومين فرد، لودويگ فن ميزس است. گذشته از هر ديني كه اين رساله ابتدايي به طور كلي به نوشتههاي او دارد، روشنتر از همه به تفسير او از شيوه گسترش فرآيند تورم پولي مديون هستم.
به باور من، درستتر آن است كه نامهاي خاص را در زمان تاييد نظرات افراد مطرح كنيم، نه در هنگام تحليل پندارهاي نادرست آنها. آوردن نام افراد مستلزم رعايت انصاف در قبال تمام نويسندگان نقدشده، ذكر دقيق نقلقولها و توجه به تاكيد خاصي كه بر اين يا آن نكته مينهند، اصلاحاتي كه انجام ميدهند، ناسازگاريها، پيچيدگيهاي شخصي و ... خواهد بود. از اين جهت اميدوارم هيچ يك از خوانندگان به خاطر اينكه نامهايي از قبيل كارل ماركس، تورشتاين وبلن، داگلاس بزرگ، لرد كينز، پرفسور آلوينهانسن و ديگران را در صفحات كتاب نميبينند، چندان دلآزرده نشوند. هدف اين اثر، نه افشاي خطاهاي معين نويسندگاني مشخص، بلكه آشكارسازي اشتباهات اقتصادي در متداولترين، گستردهترين يا اثرگذارترين شكل آنها است. خيالات باطل، وقتي به حوزه عمومي راه پيدا ميكنند، به هر صورت پيوند خود با نويسنده اوليه را از دست ميدهند. ظرافتها يا ابهامات موجود در بيان نويسندگان كه بيشترين نقش را در اشاعه اين تصورات غلط داشتهاند، از ميان ميروند. مكاتب و عقايد، ساده ميشوند و سفسطهگريهايي كه ممكن است در شبكهاي از جرح و تعديلها، پيچيدهگوييها يا معادلات رياضي پنهان شده باشند، خود را نشان ميدهند. از اين رو اميدوارم بر اين اساس كه فلان باور رايج به شكلي كه من بيان كردهام، دقيقا همان عقيده تدوين شده توسط لرد كينز يا يك نويسنده خاص ديگر نيست، به بيانصافي متهم نشوم. آنچه در اين جا بدان ميپردازم، باورهايي است كه گروههاي اثرگذار سياسي به آنها اعتقاد دارند و دولتها بر پايه آنها عمل ميكنند، نه خاستگاههاي تاريخي اين باورها.
در پايان اميدوارم به خاطر تعداد اندك ارجاعات صورت گرفته به آمار و ارقام در صفحات بعد عفو شوم. اگر قرار بود در اشاره به اثرات تعرفهها، قيمتگذاري، تورم و كنترلهاي وضع شده بر كالاهايي مانند زغالسنگ، لاستيك و پنبه شواهد آماري ارائه گردد، اين كتاب حجمي فراتر از اندازه مورد نظر پيدا ميكرد. افزون بر آن، من به عنوان يك فرد شاغل در حرفه روزنامهنگاري، به خوبي ميدانم كه آمار و ارقام با چه سرعتي كهنه ميشوند و رقمهاي جديد، آنها را از دور خارج ميكنند. به كساني كه به مطالعه در باب مسائل و مشكلات اقتصادي علاقه خاصي دارند، توصيه ميكنم كه بحثهاي جاري و «واقعگرايانه» مرتبط با آنها را كه داراي مستندات آماري هستند، بخوانند. تفسير درست اين آمار در سايه اصول بنياديني كه اين افراد آموختهاند، سخت نخواهد بود.
سعي كردهام اين كتاب را به سادهترين شكل ممكن و با بيشترين دوري از جزئيات فني كه با دقتي معقول سازگار باشد بنويسم، به گونهاي كه خوانندگان ناآشنا با اقتصاد بتوانند آن را به طور كامل درك كنند.
درس 1
اقتصاد بيش از هر دانش ديگري كه انسان ميشناسد، گرفتار پندارهاي باطل است. اين امري تصادفي نيست. سختيهايي كه در ذات اين رشته قرار دارند، در هر حال به اندازه كافي بزرگ هستند، اما عامل اين سختيها را در اقتصاد
هزار برابر ميكند كه مثلا در فيزيك، رياضي يا پزشكي اهميت زيادي ندارد. اين عامل چيزي نيست جز توجه خاص به منافع خودخواهانه. هر چند هر گروهي منافع اقتصادي مشخصي دارد كه با منافع گروههاي ديگر يكسان است، اما تمام آنها منافع ديگري نيز دارند كه همان طور كه خواهيم ديد، در تعارض با علايق ساير گروهها قرار ميگيرند؛ اگر چه برخي سياستهاي عمومي در بلندمدت به نفع همه خواهند بود، اما ساير سياستها به يك گروه و تنها به قيمت ضرر تمام گروههاي ديگر نفع خواهند رساند. گروهي كه از اين قبيل سياستها منتفع ميشود و چنين نفع مستقيمي در آنها دارد، منطقا به دفاع از آنها خواهد پرداخت. اين گروه بهترين اذهان قابل خريد را به استخدام خود درخواهد آورد تا تمام وقتشان را به دفاع از اين سياستها اختصاص دهند و دست آخر يا عامه مردم را قانع خواهد كرد كه دلايلش منطقي است يا اين بحث را چنان به آشفتگي خواهد كشاند كه تفكر روشن و واضح درباره آن، تقريبا غيرممكن ميشود.
افزون بر اين توجهات بيپايان به منافع شخصي و گروهي، عامل مهم ديگري نيز وجود دارد كه هر روزه، وهم و خيالهاي تازهاي را مثل قارچ در زمين باورهاي اقتصادي ميروياند. اين عامل، گرايش دائمي انسانها به توجه صرف به اثرات بلافاصله يك سياست مشخص يا تمركز تنها بر اثرات آن بر يك گروه خاص و غفلت آنها از پرسوجو در اين باره است كه اين سياست چه اثراتي را در بلندمدت، نه فقط بر آن گروه خاص، بلكه بر تمام گروهها به جا خواهد گذاشت. اين خطاي بياعتنايي به پيامدهاي ثانويه است.
كل تفاوت ميان اقتصاد خوب و بد در اين جا نهفته است. اقتصاددان بد تنها چيزي را ميبيند كه فورا چشم را ميزند، اما اقتصاددان خوب به فراتر از آن هم مينگرد. اقتصاددان بد فقط پيامدهاي مستقيم يك روند پيشنهاد شده را ميبيند، در حالي كه اقتصاددان خوب به پيامدهاي غيرمستقيم و طولانيتر آن هم چشم ميدوزد. اقتصاددان بد فقط اين را ميبيند كه يك سياست مشخص چه اثري بر يك گروه معين داشته يا خواهد داشت، اما اقتصاددان خوب در اين باره كه اين سياست چه اثري بر تمام گروهها خواهد گذاشت نيز پرسوجو ميكند.
اين اختلافي آشكار به نظر ميرسد. شايد اين دورانديشي كه تمام پيامدهاي يك سياست معلوم بر همه افراد را بررسي كنيم، ابتدايي به نظر آيد. آيا همه بر پايه زندگي شخصي خود نميدانند كه ناپرهيزيها و آسانگيريهايي وجود دارند كه اكنون دلپذير و جذاب هستند، اما دست آخر فاجعهبار خواهند بود؟ آيا هيچ پسربچه كم سن و سالي هست كه نداند اگر زياد شكلات بخورد، مريض خواهد شد؟ آيا فردي كه زياد مشروب ميخورد، نميداند كه صبح روز بعد با شكمي ناخوش و سري پر از درد از خواب بيدار خواهد شد؟ آيا الكليها نميدانند كه دارند كبد خود را نابود و زندگيشان را كوتاه ميكنند؟ بالاخره براي اينكه بحث را به موضوعي اقتصادي و در عين حال، كماكان شخصي بكشانم، ميپرسم كه آيا آدمهاي عاطل و باطل و پولحرامكن، حتي در دوره بيغمي و بيخيالي لذتبخش خود نميدانند كه آيندهاي پر از فقر و بدهي در پيش دارند؟
با اين همه وقتي به عرصه اقتصاد عمومي پا ميگذاريم، از اين حقايق ساده و ابتدايي غفلت ميكنيم. كساني هستند كه اين روزها اقتصادداناني زيرك تلقي ميشوند، اما پس انداز را تقبيح و ولخرجي در مقياسي ملي را به عنوان راه رستگاري اقتصادي توصيه ميكنند و هر وقت كسي به اين نكته اشاره ميكند كه اين سياستها در بلندمدت چه پيامدهايي خواهند داشت، با سبكسري مثل پسري عياش در برابر پدري كه به او هشدار ميدهد، پاسخ ميدهند: «در بلندمدت، ما همه مردهايم» و اين گونه است كه تير و طعنههاي سبك و بيمايه، لطيفههايي كوبنده به نظر ميآيند و به عنوان سنجيدهترين تعاليم پذيرفته ميشوند.
اما بر عكس، فاجعه اين است كه همين حالا از پيامدهاي طولانيمدت سياستهايي كه در گذشتهاي دور يا نزديك به كار بسته شدهاند، رنج ميبريم. امروز، فردايي است كه اقتصاددانان بد ديروز مصرانه از ما ميخواستند كه به آن بياعتنا باشيم. ممكن است آثار بلندمدت برخي سياستهاي اقتصادي ظرف چند ماه پديدار شود و عواقب ساير آنها تا چند سال عيان نگردد. حتي امكان دارد بعضي از اين پيامدها تا دههها ظاهر نشوند، اما به هر تقدير به همان اطمينان كه گل در بذر و جوجه در تخم است، اين پيامدهاي بلندمدت هم در اين سياستها وجود دارند. لذا از اين جنبه ميتوان تمام علم اقتصاد را به يك درس و آن درس را به يك جمله تحويل كرد: هنر اقتصاد، نه نگاه تنها به اثرات بلافصل هر اقدام يا سياست، بلكه نظر به آثار بلندمدت آن و ترسيم پيامدهاي آن سياست نه تنها بر يك گروه، بلكه بر همه گروهها است.
نه پندار غلط اقتصادي از هر ده وهم و خيالي كه اين روزها چنين خسارات هولناكي را در دنيا به بار ميآورند، نتيجه بيتوجهي به اين درس هستند. اين خطاها و توهمات، همگي از يكي از اين دو اشتباه بنيادين يا هر دوي آنها ريشه ميگيرند: نگاه صرف به عواقب بلافاصله يك طرح يا اقدام و نگاه تنها به پيامدهاي وارد شده بر يك گروه خاص و بياعتنايي به ديگر گروهها.
البته درست است كه امكان ارتكاب خطايي در نقطه مقابل اين اشتباه نيز وجود دارد. وقتي سياستي را مد نظر قرار ميدهيم، نبايد صرفا بر نتايجي كه در بلندمدت براي كل جامعه به بار خواهد آورد، تمركز كنيم. اين خطايي است كه اقتصاددانان كلاسيك، غالبا انجام ميدادند. اين اشتباه به سنگدلي و بيعاطفگي خاصي در قبال سرنوشت گروهي ميانجاميد كه بيفاصله از سياستها يا تغييراتي كه در بلندمدت، به طور خالص، منفعتآور تلقي ميشدند، صدمه ميخوردند.
اما امروزه افراد نسبتا معدودي اين خطا را مرتكب ميشوند و اين افراد معدود، عمدتا اقتصاددانان حرفهاي را شامل ميشوند. اين روزها متداولترين و مكررترين خطا از هر جهت، خطايي كه تقريبا در هر گفتوگوي مرتبط با مسائل اقتصادي بارها و بارها ظاهر ميشود، در هزاران سخنراني سياسي به گوش ميرسد و عامل اساسي سفسطهگري در اقتصاد جديد را شكل ميدهد، عبارت است از تمركز بر آثار كوتاهمدت سياستها بر گروههايي خاص و كم اهميت جلوه دادن اثرات بلندمدت وارد شده بر كل جامعه يا غفلت از آنها. اقتصاددانان «جديد» ادعا ميكنند كه اين پيشرفتي بزرگ و تقريبا انقلابي حول روشهاي اقتصاددانان «كلاسيك» يا «ارتدوكس» است؛ چرا كه دسته اول به اثرات كوتاهمدتي توجه ميكنند كه دسته اخير غالبا به آن بياعتنا بودهاند، اما خود اقتصاددانان «جديد» با غفلت از پيامدهاي بلندمدت، خطايي بس جديتر را مرتكب ميشوند. اين افراد در بررسيهاي دقيق و موشكافانه خود درباره جزئيات، اصل مطلب را و از فرط درخت، جنگل را نميبينند. بيشتر روشها و نتيجهگيريهاي آنها، عميقا واپسگرايانه هستند. اقتصاددانان «جديد»، گاهي اوقات از اينكه خود را در توافق با مركانتيليسم قرن هفده ميبينند، شگفتزده ميشوند. آنها به واقع در دام همه خطاهاي كهنهاي ميافتند (يا اگر اين قدر آشفته و دمدميمزاج نبودند، ميافتادند) كه اقتصاددانان كلاسيك، يك بار براي هميشه از شر آنها خلاص شده بودند.
اغلب با حزن و اندوه گفته ميشود كه اقتصاددانان بد، خطاها و اشتباهات خود را بهتر از شيوهاي كه اقتصاددانان خوب حقايقشان را بيان ميكنند، به عموم مردم عرضه ميدارند. غالبا گلايه ميشود كه عوامفريبها ميتوانند در بيان چرنديات اقتصادي خود، ماهرتر و موجهتر از انسانهاي صادقي باشند كه سعي ميكنند نادرستي آنها را نشان دهند، اما دليل اصلي اين باور نبايد چيزي پر رمز و راز باشد. مساله آن است كه عوامفريبها و اقتصاددانان بد، نيمي از حقيقت را بيان ميكنند. آنها فقط از پيامد بلافاصله يك سياست يا تاثير آن بر يك گروه واحد سخن به ميان ميآورند. اين افراد غالبا تا آن جا كه پيش ميروند، درست ميگويند. در اين موارد، پاسخ گفتههاي آنها در اين نكته نهفته است كه سياست مورد بحث، اثرات طولانيتر و نامطلوبتري را نيز به همراه دارد، يا تنها به بهاي خسارت تمام گروههاي ديگر، به يك گروه سود ميرساند. پاسخ اين مسائل، منوط به تكميل و تصحيح اين نيمه از حقيقت با نيمه ديگر آن است، اما در نظر گرفتن همه اثرات مهمي كه يك روند پيشنهاد شده بر تمام افراد به جا ميگذارد، در بيشتر مواقع به يك زنجيره استدلالي طولاني، پيچيده و كسلكننده نياز دارد. پيگيري اين زنجيره استدلالي براي بيشتر مخاطبان سخت است و آنها را به سرعت خسته و بياعتنا ميكند. اقتصاددانان بد با اشاره به اينكه تنها «كلاسيسيسم» يا «لسهفر» يا «دفاعيهپردازي كاپيتاليستي» يا هر ناسزاي ديگري است كه توانسته اين استدلالها را گيرا و موثر جا بزند، مخاطبين را خاطرجمع ميكنند كه حتي نيازي به تلاش براي پيگيري اين استدلالها يا قضاوت راجع به آنها بر پايه امتيازاتشان نيست و بدين طريق اين سستي و كاهلي ذهني را معقول جلوه ميدهند.
سرشت درس و ويژگي افكار باطلي كه در برابر آن قرار دارند را به زباني انتزاعي بيان كردهايم، اما اين درس درك نخواهد شد و اين وهمها و خيالات همچنان ناشناخته خواهند ماند، مگر آن كه هر دوي آنها را با نمونههايي شرح دهيم. ميتوانيم از طريق اين مثالها، مسائل علم اقتصاد را از ابتداييترين موارد تا پيچيدهترين آنها بررسي كنيم و بياموزيم كه چگونه بايد در وهله اول، مشهورترين و خامترين مغالطات و دست آخر، برخي از پيچيدهترين و وهمآميزترين آنها را بازشناسيم و از آنها دوري كنيم.
پاورقي:
1- Ce qu`on voit et ce qu'on ne voit pas, Frederic Bastiat
2- Common-sense of Political Economy, Philip Wicksteed